فقط تو

مگذار مرا دراین هیاهو، آقا / تنها و غریب و سربه زانو آقا

ای کاش ضمانت دلم را بکنی / تکرار قشنگ بچه آهو آقا

عیدتون مبارک

مهدی جان تبریک میگم بهت

چهار شنبه 25 / 6 / 1392 21:56 |- دخترکه تنها -|

یک شنبه 22 / 6 / 1392 16:28 |- دخترکه تنها -|

شنبه 19 / 6 / 1392 23:31 |- دخترکه تنها -|

در حالت طبیعی این عناصر کمتر بصورت آزاد یافت می شود و بصورت ترکیباتی چون

نیترات تکبر و سولفات ناز و کربنات خودپسندی یافت می شود و نوع عالی آن را می توان

در ایران یافت.

 خواص فیزیکی:

 جسمی است بسیار شکننده که به سرعت تحت تاثیر احساسات قرار می گیرد و هرگاه

مقدار اسید خشونت و اسید سودآوربنام ((هو))به آن بیافزایم بصورت اشک روان می گردد

و نوع سخت این عنصر با حرارت یک هیدرو ((بوس))به آسانی نرم می شود.

 خواص شیمیایی:

بعضی از انواع این عنصر بسیار زشت و بدقیافه و احتیاج به ترکیباتی زیادی کربنات پودر

و سولفات سورمه دارند و بعضی از این عناصر با خورده شیشه همراه بوده و خاصیت

پسرآزاری را دارا می باشد.

 برای فلج شدن این عناصر کافی است که آن را در یک سیستم کاملا بسته به نام اتاق

(خالی)قرار داده و با نیترات کتک و کربنات فوش حرارت داده و بر اثر خشونت در این

واکنش مقداری گاز جیغ متصاعد و در آخر بصورت یک رسوب در گوشه اتاق ته نشین

می شود.

 طرزتهیه:

برای تهیه این عناصر باید مقداری سیلیکات اسکناس و نیترات سواری را در یک کاخ و یا

ویلا قرار داده و پس از مدتی گاز با حرارت عشق ظاهر می شود.

شنبه 19 / 6 / 1392 23:1 |- دخترکه تنها -|

در تنهایی به چه چیز فکر می کنن؟
دختر:یعنی میشه فوق تخصص پزشکی بگیرم و زحمتام به حدر نره

پسر:یعنی میشه پزشکی دانشگاه تهران قبول شم و اونجا یه دختر پولدار تور کنم و با پول باباش یه بنز آخرین سیستم بگیرمو با رفقا بزنیم بریم کنار دریا! (اینم از معرفتتون پول طرف و بگیرین و با رفقا برین عشق و حال

۲.تو خیابون تنها راه میره سرش هم پایینه…
دختر:مهم نیست تو چه رشته ای داره تحصیل می کنه اما تو فکره که در مورد همه رشته ها تقریبا عالم شه.

پسر:اگر رشته تحصیلیش تجربی باشه همش داره در مورد ریز به ریز اجزای بدن ملت فکر میکنه.
و اگه ریاضی باشه معادله ان (n) مجهولی رو ذهنی حل می کنه و زمان بندی

۳.تو مغازه لباس فروشی…
دختر:دنبال زیباترین لباس میگرده که از خریدش راضی باشه قشنگ چرخشو میزنه و بعد خرید میکنه آخرشم از چیزی که خریده چندان راضی نیست چون دنبال بهتریناست و دیدش مثه پسرا کوته نیست که به کم قانع هستن.

پسر:لباسای زشت رو سری انتخاب میکنه که سری برسه سر قرار نکنه دیر کنه و طرف بره انقد که یادش میره بقیه پولشو پس بگیره

۴.وقتی از یکی بدشون بیاد…
دختر:سعی میکنه طرفو نبینه یا بی محلش میکنه

پسر:تمام تلاششو یکنه آبروی طرفو ببره و ضایعش کنه.

۵.وقتی با دوستاش تو خیابون را ه میره (دوستاش هم جنسشن)…
دختر: می چسبن به هم تازه بعضیهاشون هم دست همو می گیرن با صدای آروم غیبت می کنن یا در مورد لوازم آرایش جدیدی که خریدن حرف می زنن یا در مورد درس و فعالیت های علمی بحث میکنن.

پسر:با ۲۰ سانت فاصله کنار هم حرکت میکنن و در مورد مسایل بی خود بحث می کنن

۶.اگه بعد از مدتی هم رو ببینن…
دختر:تا همدیگرو میبینن یه احوالپرسی گرمی میکنن بعدشم آمار بقیه رو از همدیگه میگیرن که از حال دوستای دیگشون با خبر شن(انقد که مهربونن)

پسر: مهم نیست چند وقته هم دیگرو ندیدن فقط با یه سلام و خوبی بعدشم میگن خداحافظ(انقد که بی احساسن)

۷.وقتی می رن کتابخونه…
دختر:دنبال کتابای باحال میگرده که پر از هیجان باشه و جدیدترین کتابهای علمی که همیشه بروز باشه.

پسر :تو لیست کتابا کتابای مثلا علمی رو پیدا میکنن و بعد ریز به ریز مطالعش میکنن و اگه چیزیم ازشون بپرسی مثه بلبل جوابتو میدن
یا فقط رمان عشقی میخونن که مثلا مخ زدنشون بهتر شه

۸.وقتی بحث درس و کنکور میاد وسط…
دختر:روزی ۵ ساعت درس میخونه و آخرش یه رشته ی خوب جای خوب قبول میشه و سعی میکنه درس رو به خدمت خودش در بیاره(ماشالاه هوش دخترا زیاده)

پسر:روزی ۲۹ ساعت مطالعه میکنه و آخرشم گند میزنه بعد میگه من میخوام برم سربازی مردو چه به درس و مشق میخوام در خدمت جامعه باشم

۹.وقتی می خوان ورزش کنن…
دختر:با یه لباس راحت میان پارک یکم تند راه میرن تا هوای پارک رو استشمام کنن بعدشم میرن باشگاه و با تمرین خودشونو ورزیده تر میکنن

پسر:خودشو میکشه که تیپ بزنه بعدش میره تو پارکا ول میچرخه که شاید بتونه مخ یکی این دخترای که صبحا میان ورزش رو بزنه

۱۰.وقتی تو خیابون یک ماشین آخرین سیستم و اسپورت می بینن…
دختر:میگه ایول عجب ماشینیه!مبارک صاحبش

پسر:با حسرت نگاه میکنه بعد اگه رانندش دختر باشه خودشونو میندازن جلوی ماشین تا شاید فرجی شه

چهار شنبه 18 / 6 / 1392 21:3 |- دخترکه تنها -|

داستان درباره يک کوهنورد است که می خواست از بلندترين کوه ها بالا برود.
او پس از سالها آماده سازی، ماجراجويي خود را آغاز کرد
 ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست،
 تصميم گرفت تنها از کوه بالا برود شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هيچ چيز را نمی ديد. همه چيز سياه بود. و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود.همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پايش ليز خورد،
و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه های سياهی را در مقابل چشمانش می ديد.
و احساس وحشتناک مکيده شدن به وسيله قوه جاذبه او را در خود می گرفتهمچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظيم، همه ی رويدادهای خوب و بد زندگی به يادش آمداکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزديک است.
ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد.
بدنش ميان آسمان و زمين معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود.
و در اين لحظه ی سکون برايش چاره ای نمانده جز آن که فرياد بکشد:

" خدايا کمکم کن"ناگهان صدايی پر طنين که از آسمان شنيده می شد، جواب داد:

" از من چه می خواهی؟ "ای خدا نجاتم بده!

- واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟

- البته که باور دارم.

- اگر باور داری، طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن!



... یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.
بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.

او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!و شما؟
چه قدر به طنابتان وابسته اید؟
آیا حاضرید آن را رها کنید؟
در مورد خداوند هرگز یک چیز را فراموش نکنید.
هرگز نباید بگویید او شما را فراموش کرده.
یا تنها گذاشته است.
هرگز فکر نکیند که او مراقب شما نیست.
به یاد داشته باشید که او همواره شما را
 با دست راست خود نگه داشته است.

♥the end♥

£

چهار شنبه 18 / 6 / 1392 13:13 |- دخترکه تنها -|

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،
حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی.
اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای
وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی ….

یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.
بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی
و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی
با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت
می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.
بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟
در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛
در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری…

باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،
شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.

موقع خواب …، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی،
به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه
در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.

من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور
با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن،
دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.

خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛
سراسر پر از عشق تو… به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد،
می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.

سه شنبه 17 / 6 / 1392 13:39 |- دخترکه تنها -|

رفت
اين روزا به هم پيام ميديم 7575 رو ميگم خيلي خوبه
سريع درهرشرايطي جوابموميده خلاصه تنهام نميزاره
برعكس توكه تنهام گذاشتي

چهار شنبه 11 / 6 / 1392 14:24 |- دخترکه تنها -|

روزهای خوب باهم بودنمان گذشت

دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان !

دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت

بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است

کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد

چهار شنبه 11 / 6 / 1392 14:14 |- دخترکه تنها -|

یادمه که ی روز تو میگفتی عاشقتم دیوونتم حالا میگی ازم خسته شدم

کم میارم دردمو با کی بگم دلخورم از تو میخوام بدونی عمره منی

عشق منی میمیرم حالا که داری میری که من تنها بشم دردمو با کی بگم؟

ب جوون 2تامون ازت دلخورم میدونه خدامون ازت دلخورم

با چشمام میگفتم نباید بری واسه گریه هامون ازت دلخورم  خیال کردی

اسونه تنها شدن ببین التماسو تو چشمای من

خیال کردی من ازت دل میبرم واسه این نمیگم ازت دلخورم

میخوام  از ته دل گریه کنم داد بزنم اخه عاشقتم میخوام هر جوریه ببینم تورو باز

زل بزنم  توی چشه تو یکم 

دستتو بگیرم  که یادت بیارم قولمونو حرفامونو

بمونیم پیش هم تا خسته شدم باز دوباره  دلخورم از تو یکم

ب جوون 2تامون ازت دلخورم  میدونه خدامون ازت دلخورم

ازت دلخورم با چشام میگفتم  نباید بری واسه گریه هامون ازت دلخورم

خیالکردی اسوونه تنها شدن ببین التماسو تو چشمای من

خیال کردی ازت دل میبرم واسه این نمیگم

ازت دلخورم

 

سه شنبه 10 / 6 / 1392 14:12 |- دخترکه تنها -|

ϰ-†нêmê§